پارت دویست و بیست و پنجم

زمان ارسال : ۵۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

تکیه داده بودم به دیوار هال و نگاه مبهوتم بین علی و ایرج می‌چرخید. سرم درد می‌کرد، آن‌قدر شدید که حس می‌کردم الان می‌ترکد. انگار چیزی مثل پتک وسط مغزم می‌کوبید. از موقعی که حرف‌های علی را شنیده بودم داشتم دیوانه می‌شدم. ذهن آشوب‌زده‌ام هنوز نمی‌خواست باور کند که تمام حرف‌های ایرج درست بوده و حشمت آمدن مردی از طرف مامان و حرف‌های او را تأیید کرده است. مطمئن بودم حشمت دروغ نمی‌گوی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Sara

    ۲۶ ساله 30

    افرین دختر بدون علی جایی نرو😍😍😍

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    😁❤️

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه

    10

    امیدوارم به جایی برسه که تابان عاشق علی بشه و با هم ازدواج کنن🥺❤️

    ۲ ماه پیش
  • ساناز

    00

    💛💚❤️💙🩵💜🤎🤎🧡

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.